جدول جو
جدول جو

معنی عشرت کردن - جستجوی لغت در جدول جو

عشرت کردن
(خَ / خیا پُ تَ)
عیش کردن. شادی کردن. کامرانی کردن. (فرهنگ فارسی معین) :
تا بوستان چنین است از گل سزد که تو
گر عشرتی کنی همه در بوستان کنی.
مسعودسعد.
شه آنجا روز و شب عشرت همی کرد
می تلخ و غم شیرین همی خورد.
نظامی.
بپوش چشم ز وضع جهان و عشرت کن
ببند در به رخ کائنات و وحدت کن.
صائب (از آنندراج).
بهار آمد ازبهر دفع خزان
که عشرت توان کرد در بوستان.
ملاطغرا (از آنندراج).
فال فردا میزنم وامروز عشرت میکنم.
؟
و رجوع به عشرت شود
لغت نامه دهخدا
عشرت کردن
کام راندن عیش کردن شادی کردن کامرانی کردن
تصویری از عشرت کردن
تصویر عشرت کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قدرت کردن
تصویر قدرت کردن
قدرت و توانایی نشان دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عادت کردن
تصویر عادت کردن
انجام دادن کاری به صورت مرتب، خو گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صورت کردن
تصویر صورت کردن
تصویر ساختن، نقاشی کردن، برای مثال هنر باید که صورت می توان کرد / به ایوان ها در از شنگرف و زنگار (سعدی - ۱۵۹)، پنداشتن، تصور کردن، کنایه از چیزی را خلاف واقع نمودن، گزارش دروغ دادن، کنایه از ساختن پیکری شبیه انسان یا چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمارت کردن
تصویر عمارت کردن
بنا کردن، ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجرت کردن
تصویر هجرت کردن
مهاجرت و کوچ کردن، ارتحال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفرت کردن
تصویر نفرت کردن
شمانیدن بیزاری جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشست کردن
تصویر نشست کردن
جلوس کردن نشستن، اقامت کردن، فرو رفتن (بنا دیوار کف حیاط)
فرهنگ لغت هوشیار
پوزش خواستن معذرت خواستن: ودی (فضل ربیع) هر یکی را گرم پرسیدی ومعذرت کردی تا از و بر گذشتندی
فرهنگ لغت هوشیار
همپرسیدن سگالیدن سو باردن (از ریشه پهلوی) رای زدن پند جستن شور کردن رای زدن: و در این معنی با ایشان مشورت کرد و چند کس از کبار و عظام ایمه ماورا النهر قبول کردند که هر یک درین باب کتابی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
بر گماشتن بر کشیدن سر افراز کردن سرافراز کردن شرف دادن مراقب کسی کردن مواظب کردن: هر که را شغلی بزرگ فرماید باید که در سر یکی را بر او مشرف کند چنانکه او نداند، ناظر و مباشر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدرت کردن
تصویر قدرت کردن
قدرت نمودن نشان دادن قدرت و توانایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عودت کردن
تصویر عودت کردن
برگشتن بازگشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غارت کردن
تصویر غارت کردن
تاراج کردن آپوردن تروفتن تاراج کردن چپاول کردن اغاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشوه کردن
تصویر عشوه کردن
ناز کردن پخسیدن ناز و غمزه کردن کرشمه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیرت کردن
تصویر حیرت کردن
گرازیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبره کردن
تصویر عبره کردن
عبور دادن گذشتن از جایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشارت کردن
تصویر بشارت کردن
مژده دادن خبرخوش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
نماریدن، فرمان دادن، رازگونگی، اندرز دادن، رایزنی نمودن بسوی چیزی بدست و ابرو و جز آن، فرمودن کسی را فرمان دادن، با حرکتی دست و چشم و ابرو مطلبی را القا کردن برمز نمودن، تقریر کردن بیان کردن، شور کردن مشورت کردن، نصیحت کردن اندرز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
هبازیدن هماسیدن همالیدن انباز شدن شریک شدن: با پنج نفر شرکت می کرد و ماشینی خرید، همراهی کردن همکاری کردن: در این امر خیر همه باید شرکت کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صورت کردن
تصویر صورت کردن
تصویر چیزی را کشیدن نقاشی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آمختن مرو سیدن خوییدن خو کردن به چیزی خوگر شدن معتاد شدن، معمول گشتن متداول شدن، انس گرفتن به الفت گرفتن به
فرهنگ لغت هوشیار
ویچاردن، گواژیدن (به کنایت سخن گفتن) تعبیر کردن، سخن گفتن به کنایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صورت کردن
تصویر صورت کردن
((~. کَ دَ))
به وهم انداختن، به گمان انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبارت کردن
تصویر عبارت کردن
((~. کَ دَ))
تعبیر کردن، به کنایه سخن گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشست کردن
تصویر نشست کردن
((~. کَ دَ))
بر تخت نشستن، جلوس کردن، اقامت کردن، فرو نشستن دیوار و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عادت کردن
تصویر عادت کردن
خو گرفتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شرکت کردن
تصویر شرکت کردن
هم انبازی کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شرکت کردن
تصویر شرکت کردن
Participate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از غارت کردن
تصویر غارت کردن
Loot, Plunder
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مشورت کردن
تصویر مشورت کردن
Confer
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از غارت کردن
تصویر غارت کردن
saquear
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مشورت کردن
تصویر مشورت کردن
conferir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شرکت کردن
تصویر شرکت کردن
участвовать
دیکشنری فارسی به روسی